چامه گوی. گویندۀ شعر. شاعر. سخنسرا. آنکه سخن منظوم سراید و کلام با وزن و قافیه سازد. سرودگوی. تصنیف ساز، سرودخوان. غزل خوان. تصنیف خوان، آنکه شعر و غزل به آواز خواند. کسی که سرود و تصنیف و غزل با آهنگ موسیقی خواند. ترانه خوان: همه چامه گو سوفرا را ستود ببربط همی رزم توران سرود. فردوسی. و رجوع به چامه گوی شود
چامه گوی. گویندۀ شعر. شاعر. سخنسرا. آنکه سخن منظوم سراید و کلام با وزن و قافیه سازد. سرودگوی. تصنیف ساز، سرودخوان. غزل خوان. تصنیف خوان، آنکه شعر و غزل به آواز خواند. کسی که سرود و تصنیف و غزل با آهنگ موسیقی خواند. ترانه خوان: همه چامه گو سوفرا را ستود ببربط همی رزم توران سرود. فردوسی. و رجوع به چامه گوی شود
نام چاه بقیۀ ثمود که تکذیب پیغمبر خود کردند و در آن چاه وی را بند ساختند تا آنکه مرد و آن قوم را اهل الرس گویند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). گویند چاهی است، بنا بر قول دیگر قریه ای است در یمامه که آنرا فلج نامند و نظر بر قول دیگر دیاری است برای طایفۀ ثمود. (از معجم البلدان). نام چاه بقیۀ ثمود که پیغمبر خودرا تکذیب و در آن چاه دفن کردند. (از اقرب الموارد). و رجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود. - اصحاب رس، اهل رس. اهل الرس: تا به قرآن قصۀ اصحاب رس خوانده شود بی وسن بادا بداندیش تو اندر قعر رس. سوزنی. و رجوع به اصحاب رس در جای خود و معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی و ترکیب اهل الرس در ذیل همین ماده شود. - اهل الرس، اصحاب رس. قوم یا اهل رس ثمود که پیغمبر خود را تکذیب کردند و به چاه رس انداختند. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به رس و ترکیب اصحاب رس در ذیل همین ماده شود
نام چاه بقیۀ ثمود که تکذیب پیغمبر خود کردند و در آن چاه وی را بند ساختند تا آنکه مرد و آن قوم را اهل الرس گویند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). گویند چاهی است، بنا بر قول دیگر قریه ای است در یمامه که آنرا فلج نامند و نظر بر قول دیگر دیاری است برای طایفۀ ثمود. (از معجم البلدان). نام چاه بقیۀ ثمود که پیغمبر خودرا تکذیب و در آن چاه دفن کردند. (از اقرب الموارد). و رجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود. - اصحاب رس، اهل رس. اهل الرس: تا به قرآن قصۀ اصحاب رس خوانده شود بی وسن بادا بداندیش تو اندر قعر رس. سوزنی. و رجوع به اصحاب رس در جای خود و معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی و ترکیب اهل الرس در ذیل همین ماده شود. - اهل الرس، اصحاب رس. قوم یا اهل رس ثمود که پیغمبر خود را تکذیب کردند و به چاه رس انداختند. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به رس و ترکیب اصحاب رس در ذیل همین ماده شود
دهی است از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 7 هزارگزی شمال باختری درمیان بر سر راه شوسۀ بیرجند به درمیان واقع شده، دامنه و گرمسیر است و27 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات و شلغم وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 7 هزارگزی شمال باختری درمیان بر سر راه شوسۀ بیرجند به درمیان واقع شده، دامنه و گرمسیر است و27 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات و شلغم وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
کنایه از دنیا باشد. (برهان). دنیا. (ناظم الاطباء) ، کنایه از برج دلو هم هست که یکی از دوازده برج فلکی است. (برهان). برج دلو که برج یازدهم از بروج دوازده گانه بود. (ناظم الاطباء)
کنایه از دنیا باشد. (برهان). دنیا. (ناظم الاطباء) ، کنایه از برج دلو هم هست که یکی از دوازده برج فلکی است. (برهان). برج دلو که برج یازدهم از بروج دوازده گانه بود. (ناظم الاطباء)
چاره جوی. تدبیرکننده. مدبر. جویای اصلاح امور. آنکه تدبیر و حیله کند. مصلحت اندیش: بفرمود تا پیش او آمدند بدان آرزو چاره جو آمدند. فردوسی. به فرمان همه پیش او آمدند به جان هر کسی چاره جو آمدند. فردوسی
چاره جوی. تدبیرکننده. مدبر. جویای اصلاح امور. آنکه تدبیر و حیله کند. مصلحت اندیش: بفرمود تا پیش او آمدند بدان آرزو چاره جو آمدند. فردوسی. به فرمان همه پیش او آمدند به جان هر کسی چاره جو آمدند. فردوسی
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند که در 12 هزارگزی شمال باختر بیرجند واقع شده، دامنه و گرمسیر است و 276 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، میوه باغات، لبنیات و ابریشم، شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش مالرو است. کلاته های رباط و چشمه رباط و مزرعۀ پشت گدارجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند که در 12 هزارگزی شمال باختر بیرجند واقع شده، دامنه و گرمسیر است و 276 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، میوه باغات، لبنیات و ابریشم، شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش مالرو است. کلاته های رباط و چشمه رباط و مزرعۀ پشت گدارجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
باغی به هرات بود و در حبیب السیر نام آن بدینسان آمده است: سلطان بدیع الزمان میرزا بظاهردارالسلطنۀ هرات شتافته آن شب در باغ نو منزل گزید. (حبیب السیر ج 4 ص 376). روز جمعه هشتم محرم سنۀ ثلث عشر و تسعمائه که بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین گورکان از صولت محمدخان دارالسلطنۀ هراه را وداع کردند، آن یک از باغ نو و این یک از شهر. (حبیب السیر ج 4 ص 390) ، خداوند و مالک باغ بودن، محافظ و نگهبان باغ بودن، تمشیت امور باغ کردن. باغبانی، جمعآوری میوه و فروش حاصل باغ. اجاره داری حاصل باغ. و رجوع به باغدار شود باغی به سمرقند بود که بایسنقر میرزادر آنجا بارعام می داد. (از حبیب السیر ج 4 ص 223)
باغی به هرات بود و در حبیب السیر نام آن بدینسان آمده است: سلطان بدیع الزمان میرزا بظاهردارالسلطنۀ هرات شتافته آن شب در باغ نو منزل گزید. (حبیب السیر ج 4 ص 376). روز جمعه هشتم محرم سنۀ ثلث عشر و تسعمائه که بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین گورکان از صولت محمدخان دارالسلطنۀ هراه را وداع کردند، آن یک از باغ نو و این یک از شهر. (حبیب السیر ج 4 ص 390) ، خداوند و مالک باغ بودن، محافظ و نگهبان باغ بودن، تمشیت امور باغ کردن. باغبانی، جمعآوری میوه و فروش حاصل باغ. اجاره داری حاصل باغ. و رجوع به باغدار شود باغی به سمرقند بود که بایسنقر میرزادر آنجا بارعام می داد. (از حبیب السیر ج 4 ص 223)
دهی است از دهستان افروز بخش قیر و کارزین شهرستان فیروز آباد که در 24 هزارگزی جنوب باختر قیر و 83 هزارگزی باخترراه عمومی کارزین به خنج در جلگه واقع است. ناحیه ای است گرمسیر و دارای 293 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و خرما و لیمو و کنجد و شغل مردمش زراعت و صنعت دستی زنان جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان افروز بخش قیر و کارزین شهرستان فیروز آباد که در 24 هزارگزی جنوب باختر قیر و 83 هزارگزی باخترراه عمومی کارزین به خنج در جلگه واقع است. ناحیه ای است گرمسیر و دارای 293 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و خرما و لیمو و کنجد و شغل مردمش زراعت و صنعت دستی زنان جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
هلال. (ترجمان القرآن) (برهان). هلال. (ناظم الاطباء). هلال. ابن مزنه. ابن ملاط. (منتهی الارب) : ماه نو منخسف در گلوی فاخته ست طوطیکان با حدیث، قمریکان با انین. منوچهری. چون ببریدی شود هریک از آن ده ماه نو ور نبری باشد اندر ذات خود ماهی تمام. عسجدی. الا تا ماه نو خیده کمان است سپرگردد مه داه و چهارا. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوان اندرو ماهی سیم سیما چو ماه نو اندر سپهر منور. ازرقی. گشت بدرش چو ماه نو باریک شد جهان پیش پیر زن تاریک. سنائی. ماه نو و صبح بین پیاله و باده عکس شباهنگ برپیاله فتاده. خاقانی. ماه نو را نیمۀقندیل عیسی یافته دجله را پر حلقۀ زنجیر مطران دیده اند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 90). ماه نو دیدی و در روی مه نو شب عید لعل می با قدح سیم برآمیخته اند. خاقانی. خم کوس است که ماه نوذیحجه نمود گر زمه لحن خوش زهرۀزهرا شنوند. خاقانی. به همه کس بنمودم خم ابرو که تو داری ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید. سعدی. خیال ابرویت پیوسته در گوش دلم گوید کز آن چون ماه نو گشتم که در خورشید پیوستم. خواجوی کرمانی. حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار. حافظ. چو ماه نو ره بیچارگان نظاره زند به گوشۀ ابرو و در نقاب رود. حافظ. - ماه نو دیدن، اهلال. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). رؤیت هلال کردن. ، کنایه از پادشاه جوان تازه بر تخت سلطنت نشسته: جهان سر به سر نو شد از شاه نو زایران برآمد یکی ماه نو. فردوسی. ، معشوق نوجوان و زیبا. زن زیبا و جوان: اگر در راه بینی شاه نو را به شاه نو نمای این ماه نو را. نظامی
هلال. (ترجمان القرآن) (برهان). هلال. (ناظم الاطباء). هلال. ابن مُزنَه. ابن مِلاط. (منتهی الارب) : ماه نو منخسف در گلوی فاخته ست طوطیکان با حدیث، قمریکان با انین. منوچهری. چون ببریدی شود هریک از آن ده ماه نو ور نبری باشد اندر ذات خود ماهی تمام. عسجدی. الا تا ماه نو خیده کمان است سپرگردد مه داه و چهارا. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوان اندرو ماهی سیم سیما چو ماه نو اندر سپهر منور. ازرقی. گشت بدرش چو ماه نو باریک شد جهان پیش پیر زن تاریک. سنائی. ماه نو و صبح بین پیاله و باده عکس شباهنگ برپیاله فتاده. خاقانی. ماه نو را نیمۀقندیل عیسی یافته دجله را پر حلقۀ زنجیر مطران دیده اند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 90). ماه نو دیدی و در روی مه نو شب عید لعل می با قدح سیم برآمیخته اند. خاقانی. خم کوس است که ماه نوذیحجه نمود گر زمه لحن خوش زهرۀزهرا شنوند. خاقانی. به همه کس بنمودم خم ابرو که تو داری ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید. سعدی. خیال ابرویت پیوسته در گوش دلم گوید کز آن چون ماه نو گشتم که در خورشید پیوستم. خواجوی کرمانی. حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار. حافظ. چو ماه نو ره بیچارگان نظاره زند به گوشۀ ابرو و در نقاب رود. حافظ. - ماه نو دیدن، اِهلال. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). رؤیت هلال کردن. ، کنایه از پادشاه جوان تازه بر تخت سلطنت نشسته: جهان سر به سر نو شد از شاه نو زایران برآمد یکی ماه نو. فردوسی. ، معشوق نوجوان و زیبا. زن زیبا و جوان: اگر در راه بینی شاه نو را به شاه نو نمای این ماه نو را. نظامی
ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 20 هزارگزی باختر کهنوج، سر راه مالرو رود خانه کهنوج واقع شده و 30 تن سکنه دارد، مزارع چاه مراد، چاه گوک و سید مرادجزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 20 هزارگزی باختر کهنوج، سر راه مالرو رود خانه کهنوج واقع شده و 30 تن سکنه دارد، مزارع چاه مراد، چاه گوک و سید مرادجزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 54 هزارگزی شمال باختری خوسف واقع شده، جلگه و گرمسیر است و 24 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 84 هزارگزی باختر درح واقع شده، کوهستانی و گرمسیر است و13 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 54 هزارگزی شمال باختری خوسف واقع شده، جلگه و گرمسیر است و 24 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 84 هزارگزی باختر درح واقع شده، کوهستانی و گرمسیر است و13 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان زیر کوه بخش قاین شهرستان بیرجند که در 18 هزارگزی جنوب خاوری قاین واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان زیر کوه بخش قاین شهرستان بیرجند که در 18 هزارگزی جنوب خاوری قاین واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)